جدول جو
جدول جو

معنی سگ بچه - جستجوی لغت در جدول جو

سگ بچه
(سَ بَچْ چَ / چِ)
توله سگ. بچۀ سگ. (ناظم الاطباء). توله:
نهاده اند زن و بچۀ من از سرما
بسان سگ بچه بتفوز بر در سوراخ.
سوزنی.
پس سگ بچه ای بخانه برد و مدتی در خانه تعهد میکرد. (سندبادنامه ص 192)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مغ بچه
تصویر مغ بچه
فرزند مغ، کنایه از پسر جوانی که در میخانه کار کند
فرهنگ فارسی عمید
(سِ بُ نِ)
دهی است از دهستان میان آب بخش مرکزی شهرستان شوشتر. دارای 300 تن سکنه. آب آن از کارون. محصول آنجا غلات، برنج، صیفی، کنجد. شغل اهالی زراعت است. ساکنین از طایفۀ عرب میان آب میباشند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(سُ چَ / چِ)
شکلی مهیب که آدمی از آن بخواب می ترسد یا پندارد که کسی گلوی وی می افشارد و به عربی کابوس نامند. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(شَمْ بَ چِ)
دهی از دهستان بهمئی بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان. سکنۀ آن 100 تن. آب از چشمه و چاه. محصول آن غلات، پشم و لبنیات. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(سِ بِ سِ)
ثالث. (آنندراج). سه تائی. سه تا سه تا. (ناظم الاطباء) :
من و دلدار و مطربی سه بسه
چارمین چاوشی که بر در بود.
اوحدی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گُ بَ چَ / چِ / گُ بَچْ چَ / چِ)
بچۀ گرگ. گرگ زاده. سمع. قصعل. جرموز. (منتهی الارب).
- امثال:
از گرگ نزاید جز گرگ بچه
لغت نامه دهخدا
(سَ چَ / چِ)
نادان و ابله. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو گِ رِ تَ /تِ)
بازی کننده با سگ. آنکه با سگ بازی کند، معرکه گیری که با سگ بازی کند و سگ را در رقص آورد. (آنندراج) :
اگر بود سگ باز از اهل درد
چرا با سگ خویش بازی نکرد.
میرزاطاهر وحید (از آنندراج).
، آنکه در صورت انسان باشد و در کردار مانند سگ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ غَ چَ / چِ)
سگ زبون و بی جرأت و در شرح خاقانی به معنی سگ صحرانشین. (آنندراج) (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(سَ بَ / بِ)
آشی که از مسکه و شیر ترتیب دهند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پسر بچه
تصویر پسر بچه
پسر بحد بلوغ نرسیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرگ بچه
تصویر گرگ بچه
بچه گرگ گرگ زاده
فرهنگ لغت هوشیار
اولین نقطه ای که آب جوی وارد زمین کشاورزی شود، مکانی که در انتهای بره قرار دارد و گوسفندان دوشیده شده به
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی را ناراحت کردن، رنجاندن
فرهنگ گویش مازندرانی
سر و صدا، جار و جنجال
فرهنگ گویش مازندرانی
خستگی ناپذیر، استقامت یا لجاجت در کاری، کینه جویی
فرهنگ گویش مازندرانی
گرفتگی ماهیچه ی پا
فرهنگ گویش مازندرانی
کوتاه قد برای تحقیر نیز به کار می رود
فرهنگ گویش مازندرانی
گیاهی آب زی
فرهنگ گویش مازندرانی